12

سال جدید مبارک

صدای منو از خونه خودم همراه با موسیوی عزیزم میشنوید.

به امید خدا و به امید داشتن سالی خوب و پربار برای هممون دوستای من.

11

تو راه برگشت یک خانمی رو دیدم که شدت آرایشش توجهم رو جلب کرد. موهای بلوند با کلی کرم پودر و رژگونه غلیظ با خط چشم بلند و مشکی با مژهایی که از یک فرسخی معلوم بود فیکه با رژلب زرشکی مایل به مشکی و سایه چشم دودی... بماند که شاک شدم تو نگاه اول از دیدنش, ولی بعدش بیشتر دلم سوخت واسش. آخه اگه هر روز همینجوری باشه که دیگه هیچی از پوستش نمیمونه!

چقدرم تعداد اینجور آدما زیاد شده!

دو ماه پیش وقتی داییم بعد 10 سال با دخترش اومده بودن ایران, یک شب با دختر داییم رفتیم دور دور. یهو برگشت گفت اینجا کجاست! فکر کردم اسم خیابون رو داره میپرسه.گفتم اینجا خیابون وزیری هستش اون هم میدون محسنی میشه اسمش. گفت دخترای بدکار اینجان؟ گفتم چمیدونم... رفتیم سمت میدون کتابی. باز گفت مکانشون چقد طولانیه... کفتم مکان چی؟ جو میدیا, مکان کجا بود! گفت بابا قیافه ها رو نگا... دیگه چطوری خودشونو معرفی کنن تو بفهمی؟ گفتم لنا بیخیال, اینجا مدل لباس و مدل آرایش زیاد ملاک نیست, همه اینا که بد نیستن, فقط چون راه دیگه ای واسه نشون دادن خودشون ندارن, اینجوری توجه ها رو میخرن. باورش نمیشد که نمیشد. میگفت آدمای معمولی اینجوری آرایش نمیکنن, اینا دارن نخ میدن...

حالا ایناش هیچی, من میگم چرا به جای آرایش, دخترای ایرانی فکر پوست و هیکلشون نیستن؟! من آخرین باری که آرایش کامل داشتم واسه آخرین باری بود که مراسم جشن دعوت بودم. تو روزهای عادی فقط حواسم به کرم ضدآفتابم هستش و ی خط چشم خیلی ملایم.

چه خبره این همه آرایش این روزا!!! بیخیال بابا... آدم وحشت میکنه یک سری آرایش ها رو میبینه...

بیاین یکم فکر داشتن پوست سالم و هیکل مناسب باشیم. 

10

هروقت خواستید کسی رو بشناسید, به رفتارش با طبیعت نگاه کنید.

شک نکنید به این حرفم

9

من قبل از موسیو عاشق هیچکس نشده بودم. کلأ تیریپ عشق و عاشقی برنمیداشتم هیچوقت. همیشه تو اکیپمون که متشکل از ۴تا دختر شر بود, سر به سر همه پسرا میذاشتیم ولی با هیچکدوم رفاقت نمیکردیم, خیلیا دلشون میخواست با یکی از ما ۴تا رفیق شه ولی ما رو نمیدادیم به کسی. دوران فوق العاده خوشی رو میگذروندیم. هیچ پسری رو به هیچ جامون حساب نمیکردیم و فقط میخندیدم و خوش میگذروندیم. تو کل دوران کارشناسیمون معدلمون از ۱۸ پایینتر نیومد علیرغم اینکه یک رشته سخت فنی رو میخواندیم. همه تریپ عشق و عاشقی مسخره  بود به نظرمون...اینا رو گفتم که بگم چه مدل شخصیتی داشتم و وقتی با موسیو وارد یک رابطه جدی شدم, همه حتی خودم تا یک سال باورمون نمیشد...ولی حالا یکی از کسانیکه واسم بسیار مهمه آیندش, وارد یک رابطه عشق و عاشقی شده که من از هر طرف این رابطه رو بررسی میکنم, بیشتر معتقد میشم که این رابطه اشتباه محضی بیش نیست... حالا هرچی میخواهم یک کاری کنم که چشم و گوش اون آدم رو باز کنم, اون فکر میکنه من هنوز همون ویدایی هستم که هیچ عشقی رو قبول نداشتم... ولی منم عاشق شدم, منم حال و هوایت رو درک میکنم, مخالفتم رو پای شیطنتهای همیشگیم نذار, فکر نکن من هنوزم عقیدم بر اینه که عشق و عاشقی کیلویی چند... من خیلی وقته مبتلا شدم. حرفهام رو باور کن عزیزترینم

8

یک رنگ لاکهایی هست که مثه رنگ نسکافه میمونه,عاشقش شدم جدیدا...البته یکم تیره تر از نسکافه...یعنی تو این هوای آلوده و سرد,وقتی دستهامو نگاه میکنم احساس گرمای این رنگ تو وجودم پخش میشه.